
دروغ می گفت : دیگری را دوست می داشت !
بارها گفتم : دوستم داری ؟
گفت : آری !
تا دیری خاموش بودم ...
ولی آخر از پای شکیب افتادم و گفتم : راست بگو ، تو را خواهم بخشید ، آیا دل به دیگری بستی ؟
گفت : نه !
فریاد زدم : بگو راستش را ، هر چه هست بگو تو را خواهم بخشید
و از گناهت هر چند سنگین تر باشد خواهم گذشت ، ...
عاقبت با آرزوی فروان پیش آمد و گفت : مرا ببخش دیگری را دوست دارم !
گفتم : حال که سالهای سال تو به من دروغ گفتی ، این بار من به تو دروغ گفتم تو را نخواهم بخشید ... !
نظرات شما عزیزان:
|